آیشینآیشین، تا این لحظه: 11 سال و 27 روز سن داره

دخترم،بهترین همدم من

برای تک دختر نازم آیشین...

... دخترم ای جانم... دخترم ای شیرین تر از شهد عسل دخترم صد شعر نو یکصد غزل دخترم زیباترین رنگین کمان آفتاب روشن این آسمان دخترم یک عالمه مهر و وفا برترین پیمانه جود و سخا دخترم گلدان گلهای بهار دانه ی یاقوت زیبای بهار دخترم بر درد بی درمان شفا یک ملک در ظاهری انسان نما دخترم الماس انگشتر نشین شاهکاری نیست زیبا تر از این                                    تو آمدی و خدا خواست دخترم باشی ...
14 شهريور 1392

امشب غمگین ترین مادر هستم...

دختر نازم نمی دونم چرا دیگه شیرمو نمی خوری مثل اینکه شیرم کم شده و تو که روز به روز بزرگ میشی شیرم سیرت نمیکنه تازگیا شروع کردیم شیر خشک هم بهت میدم اما خیلی نگرانتم کاش مثل قبل ها قولوپ قولوپ شیر خودمو میخوردی ومن اینقدر نگران سلامتی آیندت نمیشدم فدات بشم مامانی خیلی دوستت دارم خدا می دونه که روز و شبم تو شدی و با عشق تو روزهام میگذره ازت میخوام قوی باشی و زود زود مریض نشی چون طاقتشو ندارم که مریض بشی و درد بکشی منم خیلی مراقبتم که چیزیت نشه خیلی خیلی دوستت دارم دیروز هم با آناجون و آتا جون و بابایی باهم رفتیم ارومیه ،این دفعه برای گردش نرفته بودیم بلکه مامان بزرگ عمو فرشید (شوهر خاله میناجون ) فوت کرده بود رفتیم تعزیه.یه کم اذیت شدی تو...
14 شهريور 1392

وزن کم آیشین جون در 4 ماهگی و 23 روزگی

سلام دختر ماه من دیروز به خاطر بیقراری هایی که میکردی و باعث نگرانی من وبابایی شده بود بردیمت دکتر پیش خانم موسوی  و متاسفانه وزنت زیاد بالا نرفته بود 6 کیلو و 800 گرم بودی با قد 63 توی 4 ماهگی و 23 روز این وزن ایده الی نیست خام دکتر غذای کمکی رو گفت دیگه شروع کنم بهت بدم و شیر خشک هم داد اما من باز سعی میکنم شیر خودمو بدم با غذای کمکی مثل فرنی و حریره بادوم و .... دختر نازم مثل اینکه شیرم کمه و با اون سیر نمیشی فدات بشم.   الان ناز و آروم خوابیدی منم زود اومدم اینجا برات بنویسم بابایی هم دیر کرده هنوز نیومده برم برات فرنی بپزم بیدار شدی بخوری دوستت دارم خوشگل مامان.   ...
11 شهريور 1392

اولین سرماخوردگی دختر ماهم

چند روز بود بدجوری مریض بودی تازه کمی خوب شدی و منم فرصت کردم که بیام برات از این روزای سختی که گذشت بنویسم 3 شنبه شب هفته پیش ساعت 3 بامداد تب کردی اونم 39 درجه و من با نگرانی بابایی رو بیدار کردم اون بیچاره هم با عجله ماشینو روشن کرد وبا سرعت 120 تو شهر رانندگی میکرد تو 10 دقیقه رسیدیم درمانگاه کودکان و دکتر معاینه ات کرد و تبت 39.5 درجه بود آمپول تب زدن تا زودتر تبت پایین بیادچند تا هم قرص و شیاف داد و اومدیم خونه اما حالت همچنان بد بود و تبت بالا و من تا صبح بیدار بودم صبح آناجون اومد و وقتی دید حالت خوب نیست خیلی غمگین و ناراحت شد به هر حال چاره ای نبود شب که رسید تو بیشتر بیقراری میکردی و لحظه ای نخوابیدی و همش جیغ میزدی دیگه کم آوردم ...
4 شهريور 1392

ولنتاین

سلام دختر نازم امروز 26 بهمن و 14 فوریه روز ولنتاین هستش اول از همه این روز را به تو که عشق منی تبریک میگم و همیشه یادت باشه مامانی عاشقانه دوستت داره من برا بابایی امسال نتونستم کادوی قشنگی بگیرم چون هم خیلی گرونیه هم اینکه از وقتی اومدی تو دل مامانی بابایی پولی نداده که پس انداز کنم اخه همش برا خونه و شما خرید میکنیم به هر حال یه کادوی ناقابل خریدم براش امیدوارم خوشش بیاد. ناز نازی من این روزا تکونات واضح تر شده قربونت برم با هر تکونت دلمو میبری وقتی قلمبه میشی از رو شکمم معلوم میشه کلی نازت میکنم دوست دارم بیای بغلم نازت کنم بوست کنم امروز کمی گریه کردم به خاطر خاله مینا،که چند روزه مریض شده چیز مهمی نیست اما از خدا با گریه بر...
24 مرداد 1392

حسرت...

(ولنتاین مبارک عشقم)   عشق تو شوخی زیبایی بود که خداوند با قلب من کرد ! زیبا بود امّا شوخی بود ! حالا .... . . تو بی تقصیری ! خدای تو هم بی تقصیر است ! من تاوان اشتباه خود را پس میدهم . . . ! تمام این تنهایی تاوان « جدّی گرفتن آن شوخی » است .....       سر به روي شانه هاي مهربانت ميگذارم عقده ي دل ميگشايم گريه ي بي اختيارم   از غم نامردمي ها بغضها در سينه دارم شانه هايت را براي گريه كردن دوست دارم. دوست دارم   شانه هايت را براي گريه كردن دوست دارم. دوست دارم بي تو بودن را براي با تو بودن دوست دارم. دوست د...
24 مرداد 1392

یاری.....

فرزند عزیزم: آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی ، اگر هنگام غذا خوردن لباسهایم را کثیف کردم ویا نتوانستم لباسهایم را بپوشم، اگر صحبت هایم تکراری و خسته کننده است، صبور باش و درکم کن . یادت بیاور وقتی کوچک بودی مجبور میشدم روزی چند بار لباسهایت عوض کنم. برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور میشدم بارها و بارها داستانی را برایت تعریف کنم… . وقتی نمیخواهم به حمام بروم مرا سرزنش و شرمنده نکن. وقتی بی خبر از پیشرفتها و دنیای امروز سوالاتی میکنم،با تمسخر به من ننگر. وقتی برای ادای کلمات یا مطلبی حافظه ام یاری نمیکند، فرصت بده و عصبانی نشو. وقتی پاهایم توان راه رفتن ندارند، دستانت را به من بده … ...
24 مرداد 1392

15 فروردین

سلام دختر نازم   خیلی وقت بود که برات ننوشته بودم چون حال و حوصله هیچ کاری رو ندارم این روزا دیگه خیلی سخت شده تحمل این روزا کمی داغونم کرده عید هم اومد و تموم شد و من همش بی صبرانه منتظر اومدنتم امروز 15 فروردین 92 هست اگه تا 22 صبر کنی خوب میشه اون وقت دیگه کامل به وقتش میای عزیزم . امروز علائمی رو داشتم که دکترم زنگ زدم گفت علائم زایمان زود رسه اما من میخوام تو 1 هفته رو هم صبر کنی مامانی تا خوب وزن بگیری توپولو شی عزیزم بیشتر از این نمیتونم برات بنویسم حالم خوب نیست برم استراحت کنم   مامانی تا ابد دوستت داره همین.سلام کسی هست؟؟؟؟؟؟؟/ ...
24 مرداد 1392

درد دل

سلام هستی مامان  دختر نازم عمر مامان چند روزه که دارم با گریه با خون دل خوردن بهت شیر میدم و تو هم با بیقراری شیر میخوری گریه میکنی و مثل قبلا نیستی منو ببخش مامان جون ،دست خودم نیست اذیت های بابات دیگه جونمو به لبم رسونده کسی از حال و روزم خبر نداره دارم خون دل میخورم حرفای بابات آتیشم میزنه تا استخونم میسوزونه منو. آخه تو چه گناهی کردی؟؟؟؟؟؟من احمق با سادگی تموم فکر کردم دیگه با بابات خوشبختم چه بدونم که همونه که همونه.....   شاید اونم گناهی نداره شاید من انتظار دارم مثل عاشق معشوقا باشیم .به خودم فحش میدم خودمو میزنم که چرا تو رو به دنیا آوردم وقتی خوابی کلی نگات میکنم به اون صورت معصومانه و قلب پاک و معصومت که نگاه می...
24 مرداد 1392