آیشینآیشین، تا این لحظه: 11 سال و 27 روز سن داره

دخترم،بهترین همدم من

عکس

      اینم از آقا پویا که 8 روز زودتر از آیشن من ،به دنیا اومده پویا جون پسر خاله منه             نیما ،پویا  ،سینا  اینا 3 تا داداشن . خدا برا مامان باباشون حفظ کنه.         ...
24 مرداد 1392

واکسن 2 ماهگی

به نام خدایی که تنها پناه خستگی های من هست....   اول از هر چیزی پایان 2 ماهگیتو تبریک میگم دختر نازم امروز بردمت بهداشت و واکسن 2 ماهگیتو زدن واییییییی که چقدر جیغ زدی دلم خون شد مامانی اشکاتو گریه هاتو هیچ وقت نبینه عسلم.   آیشین جونم از این به بعد دیگه تنها تو خونه نمی مونیم به خاطر اینکه قراره اول تیر ماه طبقه پایین خونه بابابزرگ (بابای من)اسباب کشی کنیم آخه بابا علیرضا میخواد آپارتمان پیش فروش خرید کنه واسه همین پول پیش باید دستمون زیاد باشه و چون طبقه پایین خونه بابا بزرگ خالی بود تصمیم گرفتیم اینجا اسباب کشی کنیم خونه بابابزرگ حیاط بزرگی داره با درختای توت آلبالو و انجیرو انگور و گلهای رز زیبا که من هر دفعه که تو حیاط...
24 مرداد 1392

اسباب کشی و من و آیشینم

آیشینم سلام   روزها می گذره تو بزرگ میشی و من پیر و پیرتر،این روزها برام جهنمه زندگی واسه من فقط خون دل خوردن شده و کسی از حال و روزم خبر نداره نه میتونم برا مامانم درد دل کنم نه برا خواهرم ،تو هم اونقدر کوچولویی که نمیتونی بفهمی من چی میگم تنها خاله فاطی بود که باهاش درد دل میکردم که اونم منو تنها گذاشت رفت آلمان زندگی میکنه کاش من هم میتونستم برم و به دور از این آدمای پست فطرت زندگی میکردم.... چند روزه خونه جدید یعنی طبقه پایین خونه مامانم اسباب کشی کردیم حین اسباب کشی بازم بین من و بابایی دعوا شد و همه تقصیر مامان بزرگت یعنی مامان علیرضا شد دیگه از دست دخالتای اون جونم به لبم رسیده و من نمیتونم اثبات کنم که زندگی مارو اون داره ...
24 مرداد 1392

AYSHIN

ای آنکه پناه بی پناهان هستی و مرهم زخم دل شکستگان... سلام دختر نازم باز مامانی اومده تا برات بنویسه از شیطنتایی که میکنی و دل منو میلرزونی امروز دقیقا 3 ماه و 13 روزته خیلی کارا میکنی مثلا صداهای عجیب در میاری ،توی جات غلت میزنی و رو شکمت میخوابی و وقتی هم نمیتونی برگردی گریه میکنی و من برت میگردونم خیلی ناز شدی و من کارم اینه که صبح تا شب بوست میکنم اما سیر نمیشم که... راستی اینم بگم که دیگه خودم حمومت میکنم و جالب این که گریه نمیکنی فدات شم من.... دختر گلم وقتی بزرگ شدی و اینارو خوندی فکر کنم بدونی که چقدر دوستت دارم و به خاطرت از همه چیم گذشتم آخه من خیلی دلم میخواست به درس خوندن ادامه بدم اما یهو با بابایی تصمیم گرفتیم تو رو ب...
24 مرداد 1392

واکسن 4 ماهگی

دختر نازم سلام 2 روز قبل یعنی 20 مرداد ماه واکسن 4 ماهگیتو زدن الهی بمیرم 2 روز تب کردی و چون کمی هم سرماخوردگی داشتی خیلی اذیت شدی تبت بالا بود و همش بیقراری میکردی منم شب نخوابیدم تا صبح بالای سرت بیدار بودم می ترسیدم تبت بالا بره من نفهمم قربونت برم آیشینم درد و بلات به جونم.وقتی تو رو تو این حال و روز میبینم غم تو دلم میشینه و دلم نمیخواد مریض بشی .رما خوردگیت هم به خاطر بی احتیازی من و بابایی بود آخه 19 مرداد با آنا و خاله صفورا و دایی یوسف و یعقوب رفتیم پیک نیک خیلی خوش گذشت لباس مناسب هم برات پوشونده بودم اما بازم نمی دونم چطور شد سرما خوردی فدات بشم گلم. کلی عکس انداختیم و تو با بابایی تاب بازی و سرسره بازی کردی و خیلی هم خوشت او...
24 مرداد 1392

بدون عنوان

وصیت اگر روزی رسیدی که من نبودم تمام وصیتم به تو این است : " خوب بمان " از آن خوب هایی که من عاشقش بودم .... !! ...
15 بهمن 1391

بدون عنوان

تو را نگاه میکنم که خفته ای کنار من پس از تمام اضطراب عذاب و انتظار من   تو را نگاه میکنم که دیدنی ترین تویی و از تو حرف میزنم که گفتنی ترین تویی   من از تو حرف میزنم شب عاشقانه میشود تو را ادامه میدهم همین ترانه میشود   کاش به شهر خوب تو مرا همیشه راه بود راه به تو رسیدنم همین پل نگاه بود   مرا ببر به خواب خود که خسته ام از همه کس که خواب و بیداری من هر دو شکنجه بود و بس ...
15 بهمن 1391

بدون عنوان

دردم از یارست و درمان نیز هم   دردم از یار است و درمان نیز هم دل فدای او شد و جان نیز هم اینکه می گویند آن خوشتر ز حسن یار ما این دارد و آن نیز هم یاد باد آن کوبه قصد خون ما عهد را بشکست و پیمان نیز هم دوستان در پرده می گویم سخن گفته خواهد شد به دستان نیز هم چو سر آمد دولت شبهای وصل بگذرد ایام هجران نیزهم هر دو عالم یک فروغ روی اوست گفتمت پیدا و پنهان نیز هم اعتمادی نیست بر کار جهان بلکه بر گردون گردان نیز هم عاشق از قاضی نترسد می بیار بلکه از یرغوی دیوان نیز ه...
15 بهمن 1391

بدون عنوان

سلام دختر ناز نازی من و بابا چند روز بود که نیومده بودم تا برات بنویسم اخه عزیز دلم اتاقتو داشتیم آماده میکردیم و بعد هم کمی کار داشتم .نمی دونی چه اتاق نازی با ،بابایی وخاله مینا و مامان بزرگ و دایی مهرداد و مهدی وشوهر خاله مینا آقا فرشید گل  برات آماده کردیم البته کم و کسری داره هنوز اما خب یواش یواش کاملش میکنیم مهم سرویس خوابت بود وپرده اتاقت و...که آماده کردیم بالاخره دست همه درد نکنه که کمک کردن اتاقتو اماده کنیم من و بابایی خیلی اتاقتو دوست داریم و همش میریم نگاش میکنیم وکلی ذوق میکنیم . الهی فدات شم ان شااله به سلامتی بیای و با خوشی از همه چیزت استفاده کنی. ...
14 بهمن 1391