اولین سرماخوردگی دختر ماهم
چند روز بود بدجوری مریض بودی تازه کمی خوب شدی و منم فرصت کردم که بیام برات از این روزای سختی که گذشت بنویسم 3 شنبه شب هفته پیش ساعت 3 بامداد تب کردی اونم 39 درجه و من با نگرانی بابایی رو بیدار کردم اون بیچاره هم با عجله ماشینو روشن کرد وبا سرعت 120 تو شهر رانندگی میکرد تو 10 دقیقه رسیدیم درمانگاه کودکان و دکتر معاینه ات کرد و تبت 39.5 درجه بود آمپول تب زدن تا زودتر تبت پایین بیادچند تا هم قرص و شیاف داد و اومدیم خونه اما حالت همچنان بد بود و تبت بالا و من تا صبح بیدار بودم صبح آناجون اومد و وقتی دید حالت خوب نیست خیلی غمگین و ناراحت شد به هر حال چاره ای نبود شب که رسید تو بیشتر بیقراری میکردی و لحظه ای نخوابیدی و همش جیغ میزدی دیگه کم آوردم نشستم بالای سرت تا صبح گریه کردم نزدیکای صبح حالت بدتر شد و من با گریه از بابایی خواستم تا دوباره ببریمت دکتر اما بابایی به خاطر اینکه 5 شنبه بود و دکتر خودت مطبش نبود بیمارستان هم نبرد چون اونجا خوب رسیدگی نمیکردن و بیشتر اذیتت میکردن رفتیم خونه مامان بزرگ(مامان بابا علیرضا) و من گریه کردم از همه کمک میخواستم تا کاری کنن تا تو از این همه بی خوابی و جیغ و داد رها بشی بالاخره فهمیدیم دکتر خودت خانم موسوی 5 شنبه ها تو درمانگاه تامین اجتماعی میشه بابایی زود برد اونجا و خانم دکتر معاینه ات کرده بود و گفته بود علت بیقراریت و جیغ زدنات و بیخوابیت به خاطر آمپولی که برای پایین آوردن تبت زده بودن و گفت که کم کم که اثرش بره حالت بهتر میشه و لالا میکنی فدات بشم تو این 2 روز چنان لاغر شدی که اصلا باورم نمیشد چشات گود رفته بود دور تا دور چشات از بیخوابی کبود شده بود بمیرم برات مامانی .
امروز که کمی حالت بهتر شده و الانم خوابیدی زود اومدم اینجا تا برات بنویسم از روزای سختی که گذروندیم راستی بابایی برات عروسک خریده این اولین عروسکی که برات خریدیم و همش موهای بیچاره رو میکشی فکر کنم تو چند روز خرابش میکنی نازم.منم بموهای عروسکتو بافتم تا کمتر بتونی بکشیبعدا عکس میذارم گلم
مامانی دوستت داره آیشینم