آیشینآیشین، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره

دخترم،بهترین همدم من

اسباب کشی و من و آیشینم

1392/5/24 1:18
نویسنده : مهناز
1,074 بازدید
اشتراک گذاری

آیشینم سلام

 

روزها می گذره تو بزرگ میشی و من پیر و پیرتر،این روزها برام جهنمه زندگی واسه من فقط خون دل خوردن شده و کسی از حال و روزم خبر نداره نه میتونم برا مامانم درد دل کنم نه برا خواهرم ،تو هم اونقدر کوچولویی که نمیتونی بفهمی من چی میگم تنها خاله فاطی بود که باهاش درد دل میکردم که اونم منو تنها گذاشت رفت آلمان زندگی میکنه کاش من هم میتونستم برم و به دور از این آدمای پست فطرت زندگی میکردم....

چند روزه خونه جدید یعنی طبقه پایین خونه مامانم اسباب کشی کردیم حین اسباب کشی بازم بین من و بابایی دعوا شد و همه تقصیر مامان بزرگت یعنی مامان علیرضا شد دیگه از دست دخالتای اون جونم به لبم رسیده و من نمیتونم اثبات کنم که زندگی مارو اون داره داغون میکنه بین من و علیرضا فاصله افتاده و دیگه حس دوست داشتنم از بین رفته و روز به روز شوق من به این زندگی از بین میره علیرضا چنان دلمو شکسته چنان احساساتمو زیر پاش له کرده که برگشتن به روزهای قبل محاله.و جالب این که بعد کلی توهین و کتک زدن من بابات انتظار داره من مثل قبل ها باهاش رفتار کنم راستش به خاطر تو دختر نازم دارم این زندگی رو تحمل میکنم و هیچ عشقی تو دل من نیست نمیدونم چرا تو این وبلاگت قسمت نمیشه خاطره خوب و خوشی بنویسم

زندگی که آرزویش را داشتم ندارم چشمای معصومت هر لحظه داغونم میکنه که گناه تو چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)