آیشینآیشین، تا این لحظه: 11 سال و 18 روز سن داره

دخترم،بهترین همدم من

واکسن 4 ماهگی

دختر نازم سلام 2 روز قبل یعنی 20 مرداد ماه واکسن 4 ماهگیتو زدن الهی بمیرم 2 روز تب کردی و چون کمی هم سرماخوردگی داشتی خیلی اذیت شدی تبت بالا بود و همش بیقراری میکردی منم شب نخوابیدم تا صبح بالای سرت بیدار بودم می ترسیدم تبت بالا بره من نفهمم قربونت برم آیشینم درد و بلات به جونم.وقتی تو رو تو این حال و روز میبینم غم تو دلم میشینه و دلم نمیخواد مریض بشی .رما خوردگیت هم به خاطر بی احتیازی من و بابایی بود آخه 19 مرداد با آنا و خاله صفورا و دایی یوسف و یعقوب رفتیم پیک نیک خیلی خوش گذشت لباس مناسب هم برات پوشونده بودم اما بازم نمی دونم چطور شد سرما خوردی فدات بشم گلم. کلی عکس انداختیم و تو با بابایی تاب بازی و سرسره بازی کردی و خیلی هم خوشت او...
24 مرداد 1392

بدون عنوان

وصیت اگر روزی رسیدی که من نبودم تمام وصیتم به تو این است : " خوب بمان " از آن خوب هایی که من عاشقش بودم .... !! ...
15 بهمن 1391

بدون عنوان

تو را نگاه میکنم که خفته ای کنار من پس از تمام اضطراب عذاب و انتظار من   تو را نگاه میکنم که دیدنی ترین تویی و از تو حرف میزنم که گفتنی ترین تویی   من از تو حرف میزنم شب عاشقانه میشود تو را ادامه میدهم همین ترانه میشود   کاش به شهر خوب تو مرا همیشه راه بود راه به تو رسیدنم همین پل نگاه بود   مرا ببر به خواب خود که خسته ام از همه کس که خواب و بیداری من هر دو شکنجه بود و بس ...
15 بهمن 1391

بدون عنوان

دردم از یارست و درمان نیز هم   دردم از یار است و درمان نیز هم دل فدای او شد و جان نیز هم اینکه می گویند آن خوشتر ز حسن یار ما این دارد و آن نیز هم یاد باد آن کوبه قصد خون ما عهد را بشکست و پیمان نیز هم دوستان در پرده می گویم سخن گفته خواهد شد به دستان نیز هم چو سر آمد دولت شبهای وصل بگذرد ایام هجران نیزهم هر دو عالم یک فروغ روی اوست گفتمت پیدا و پنهان نیز هم اعتمادی نیست بر کار جهان بلکه بر گردون گردان نیز هم عاشق از قاضی نترسد می بیار بلکه از یرغوی دیوان نیز ه...
15 بهمن 1391

بدون عنوان

سلام دختر ناز نازی من و بابا چند روز بود که نیومده بودم تا برات بنویسم اخه عزیز دلم اتاقتو داشتیم آماده میکردیم و بعد هم کمی کار داشتم .نمی دونی چه اتاق نازی با ،بابایی وخاله مینا و مامان بزرگ و دایی مهرداد و مهدی وشوهر خاله مینا آقا فرشید گل  برات آماده کردیم البته کم و کسری داره هنوز اما خب یواش یواش کاملش میکنیم مهم سرویس خوابت بود وپرده اتاقت و...که آماده کردیم بالاخره دست همه درد نکنه که کمک کردن اتاقتو اماده کنیم من و بابایی خیلی اتاقتو دوست داریم و همش میریم نگاش میکنیم وکلی ذوق میکنیم . الهی فدات شم ان شااله به سلامتی بیای و با خوشی از همه چیزت استفاده کنی. ...
14 بهمن 1391

بدون عنوان

دختر گلم امروز 29 هفته هستش که تو دل مامانی هستی فکر کنم 2 هفته دیگه 7 ماه تموم میشه مریم تو 8 ماهگی خیلی روزای سختیه شبا از پا درد و معده درد تا صبح می نالم خواب خوبی هم ندارم اما وقتی یاد تو مافتم که قراره بیای بغلم تحمل دردام برام اسون میشه قربون اون تکونای قشنگت که بعضی وقتا بابا علیرضا و من ساعت ها میشینیم و منتظر تکونات میشیم و با هر تکونت دل مارو می لرزونی من و بابایی عاشق هم هستیم و تو این عشقو عمیق ترش کردی .راستی اینم بگم که بابایی و من برات یه زنجیر و پلاک گل خوشگل خریدیم قربونت برم تا حالا هم النگو و هم گوشواره وهم دور گردنی داری که اون یکیارو مامان بزرگت و خاله مینا برات کادو خریدن دست گلشون درد نکنه دوستت دارم عزیزترینم. ...
14 بهمن 1391

بدون عنوان

سلام دختر نازم خوبی نفس مامانی؟ نمی دونم چرا امروز دلم بدجوری گرفته.... دلم میخواد گریه کنم اما الان خونه مامان بزرگ هستم و نمی تونم گریه کنم با اینکه با مامان بزرگ دیروز برات کلی خرید کردیم  اما بازم خوشحال نیستم به هر حال دیروز صبح وقت سونو گرافی داشتم که بیایم و تو رو ببینیم....رفتیم سونو اما تو خواب بودی و زیاد تکون نمی خوردی شایدم مثل من ناراحت بودی چون مامانی ناراحت بود عزیزم منو ببخش دست خودم نیست من خیلی حساسم و زود ناراحت میشم بخصوص الان که توی دلم تورو دارم.... اگه تو بیایی زندگی من یه رنگ و بوی دیگه میگیره و من کسی رو توی تنهایی هام دارم که بهش پناه ببرم  کاش تو هم منو به این اندازه که من دوستت دارم ،دوستم داشت...
14 بهمن 1391

بدون عنوان

فرشته نازم سلام 4 ماه میشه که تو دل مامانی هستی.به خودم قول داده بودم غصه نخورم که مبادا به تو آسیبی بزنه اما اتفاق تلخی همه مارو داغون کرد .مامان بزرگم فوت کرد و من تا میتونستم بلند بلند تو خونمون تنهایی گریه کردم تنها کسی که از زجر روح من تو این لحظه ها باخبر بود خدا و تو بودی .تویی که تو دل من بودی و شاهد غصه مامانت بودی.نمی دونم مامان نازم چه جوری داره این مصیبتو تحمل میکنه آخه مگه آدم به از دست دادن عزیزش چقدر میتونه صبور باشه....کسی که 9 ماه زحمت میکشه به دنیاش میاره و بعد سال ها جوانیشو پای بزرگ کردن بچه هاش میذاره . کاش خدا به این زودی اونو ازمون نمیگرفت آخه دختر گلم تو اولین نتیجه اون بودی و بیچاره خیلی خوشحال بود که تو میخوای ب...
14 بهمن 1391