آیشینآیشین، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 10 روز سن داره

دخترم،بهترین همدم من

درد دل

سلام هستی مامان  دختر نازم عمر مامان چند روزه که دارم با گریه با خون دل خوردن بهت شیر میدم و تو هم با بیقراری شیر میخوری گریه میکنی و مثل قبلا نیستی منو ببخش مامان جون ،دست خودم نیست اذیت های بابات دیگه جونمو به لبم رسونده کسی از حال و روزم خبر نداره دارم خون دل میخورم حرفای بابات آتیشم میزنه تا استخونم میسوزونه منو. آخه تو چه گناهی کردی؟؟؟؟؟؟من احمق با سادگی تموم فکر کردم دیگه با بابات خوشبختم چه بدونم که همونه که همونه.....   شاید اونم گناهی نداره شاید من انتظار دارم مثل عاشق معشوقا باشیم .به خودم فحش میدم خودمو میزنم که چرا تو رو به دنیا آوردم وقتی خوابی کلی نگات میکنم به اون صورت معصومانه و قلب پاک و معصومت که نگاه می...
24 مرداد 1392

عکس

      اینم از آقا پویا که 8 روز زودتر از آیشن من ،به دنیا اومده پویا جون پسر خاله منه             نیما ،پویا  ،سینا  اینا 3 تا داداشن . خدا برا مامان باباشون حفظ کنه.         ...
24 مرداد 1392

واکسن 2 ماهگی

به نام خدایی که تنها پناه خستگی های من هست....   اول از هر چیزی پایان 2 ماهگیتو تبریک میگم دختر نازم امروز بردمت بهداشت و واکسن 2 ماهگیتو زدن واییییییی که چقدر جیغ زدی دلم خون شد مامانی اشکاتو گریه هاتو هیچ وقت نبینه عسلم.   آیشین جونم از این به بعد دیگه تنها تو خونه نمی مونیم به خاطر اینکه قراره اول تیر ماه طبقه پایین خونه بابابزرگ (بابای من)اسباب کشی کنیم آخه بابا علیرضا میخواد آپارتمان پیش فروش خرید کنه واسه همین پول پیش باید دستمون زیاد باشه و چون طبقه پایین خونه بابا بزرگ خالی بود تصمیم گرفتیم اینجا اسباب کشی کنیم خونه بابابزرگ حیاط بزرگی داره با درختای توت آلبالو و انجیرو انگور و گلهای رز زیبا که من هر دفعه که تو حیاط...
24 مرداد 1392

اسباب کشی و من و آیشینم

آیشینم سلام   روزها می گذره تو بزرگ میشی و من پیر و پیرتر،این روزها برام جهنمه زندگی واسه من فقط خون دل خوردن شده و کسی از حال و روزم خبر نداره نه میتونم برا مامانم درد دل کنم نه برا خواهرم ،تو هم اونقدر کوچولویی که نمیتونی بفهمی من چی میگم تنها خاله فاطی بود که باهاش درد دل میکردم که اونم منو تنها گذاشت رفت آلمان زندگی میکنه کاش من هم میتونستم برم و به دور از این آدمای پست فطرت زندگی میکردم.... چند روزه خونه جدید یعنی طبقه پایین خونه مامانم اسباب کشی کردیم حین اسباب کشی بازم بین من و بابایی دعوا شد و همه تقصیر مامان بزرگت یعنی مامان علیرضا شد دیگه از دست دخالتای اون جونم به لبم رسیده و من نمیتونم اثبات کنم که زندگی مارو اون داره ...
24 مرداد 1392

AYSHIN

ای آنکه پناه بی پناهان هستی و مرهم زخم دل شکستگان... سلام دختر نازم باز مامانی اومده تا برات بنویسه از شیطنتایی که میکنی و دل منو میلرزونی امروز دقیقا 3 ماه و 13 روزته خیلی کارا میکنی مثلا صداهای عجیب در میاری ،توی جات غلت میزنی و رو شکمت میخوابی و وقتی هم نمیتونی برگردی گریه میکنی و من برت میگردونم خیلی ناز شدی و من کارم اینه که صبح تا شب بوست میکنم اما سیر نمیشم که... راستی اینم بگم که دیگه خودم حمومت میکنم و جالب این که گریه نمیکنی فدات شم من.... دختر گلم وقتی بزرگ شدی و اینارو خوندی فکر کنم بدونی که چقدر دوستت دارم و به خاطرت از همه چیم گذشتم آخه من خیلی دلم میخواست به درس خوندن ادامه بدم اما یهو با بابایی تصمیم گرفتیم تو رو ب...
24 مرداد 1392

واکسن 4 ماهگی

دختر نازم سلام 2 روز قبل یعنی 20 مرداد ماه واکسن 4 ماهگیتو زدن الهی بمیرم 2 روز تب کردی و چون کمی هم سرماخوردگی داشتی خیلی اذیت شدی تبت بالا بود و همش بیقراری میکردی منم شب نخوابیدم تا صبح بالای سرت بیدار بودم می ترسیدم تبت بالا بره من نفهمم قربونت برم آیشینم درد و بلات به جونم.وقتی تو رو تو این حال و روز میبینم غم تو دلم میشینه و دلم نمیخواد مریض بشی .رما خوردگیت هم به خاطر بی احتیازی من و بابایی بود آخه 19 مرداد با آنا و خاله صفورا و دایی یوسف و یعقوب رفتیم پیک نیک خیلی خوش گذشت لباس مناسب هم برات پوشونده بودم اما بازم نمی دونم چطور شد سرما خوردی فدات بشم گلم. کلی عکس انداختیم و تو با بابایی تاب بازی و سرسره بازی کردی و خیلی هم خوشت او...
24 مرداد 1392