درد دل
سلام هستی مامان دختر نازم عمر مامان چند روزه که دارم با گریه با خون دل خوردن بهت شیر میدم و تو هم با بیقراری شیر میخوری گریه میکنی و مثل قبلا نیستی منو ببخش مامان جون ،دست خودم نیست اذیت های بابات دیگه جونمو به لبم رسونده کسی از حال و روزم خبر نداره دارم خون دل میخورم حرفای بابات آتیشم میزنه تا استخونم میسوزونه منو. آخه تو چه گناهی کردی؟؟؟؟؟؟من احمق با سادگی تموم فکر کردم دیگه با بابات خوشبختم چه بدونم که همونه که همونه..... شاید اونم گناهی نداره شاید من انتظار دارم مثل عاشق معشوقا باشیم .به خودم فحش میدم خودمو میزنم که چرا تو رو به دنیا آوردم وقتی خوابی کلی نگات میکنم به اون صورت معصومانه و قلب پاک و معصومت که نگاه می...
نویسنده :
مهناز
1:20