شهریور 92
باز هم سلام دوباره به روی ماه دختر گلم...
آیشین نازم اول اینو بگم که روز به روز با حرکات تازه دل من و بابایی و آناجونو شاد و شادتر میکنی صداهای عجیبی در میاری و وقتی از چیزی ناراحت میشی میگی اه اه اه.....
از خواب که بیدار میشی منوکه میبینی زود میخندی و همون لبخندت شب بیداری هارو برام آسون میکنه.
عزیزم چند روزه که از مسافرت برگشتیم و من و بابایی با خانوادش رفتیم تهران خونه عمه زهرا و اونجا هم 2 بار رفتیم عروسی توی تالار اصلا اذیتم نکردی و ساکت نشسته بودی و همه رو نگاه میکردی که داشتن می رقصیدن اما بعدش خسته شدی و خوابیدی تعجب میکردم تو سر وصدا چطور تونستی بخوابی فدات شم
به هر حال عروسی که تموم شد از فرداش رفتیم گردش بابایی مارو اول برد فرحزاد اونجا ناهارمونو خوردیم بعدش رفتیم کاخ سعدآباد و عصر با خستگی تموم برگشتیم خونه عمه زهرا تهران با اون ترافیکش بدجوری خسته مون کرده بود و تو هم همش بیقراری میکردی و آروم نبودی بعدش فهمیدم دوباره سرما خوردی الانم که دارم برات مینویسم سرفه میکنی خدا کنه دوباره تب نکنی عزیزم
اینم از عکسامون تو این چند روز
تالار عروسی
من و دختر نازم
من و بابایی و دختر نازمون پایان عروسی
آیشین جون در فرحزاد
آیشین جون دختر نازم با تمام وجودم دوستت دارم
آیشین جون در کاخ سعدآباد