بدون عنوان
به نام او که تو را برایم داد
اولش شک کردم هنوز مطمئن نبودم اما به تنها کسی که میتونستم بگم خواهرم بود گوشی رو برداشتم بهش زنگ زدم وقتی بهش جریانو گفتم پشت تلفن جیغ زد و گفت اره بابا مطمئن باش درسته....
شب شد علیرضا از سر کار که اومد نشستم کنارش و جریانو بهش گفتم اونم خیلی خوشحال شد اما بهش گفتم که برا اطمینان باید آزمایش خون بدم قرار شد فرداش برم خونه مامانم تا هم تو خونه تنها نمونم به خاطر زلزله ها و هم با مامانم برم آزمایش خون بدم.چند روزی بود تبریز همش زلزله میومد اونم تو یه روز چند بار برای همینم علیرضا نخواست تو خونه تنها بمونم بالاخره رفتم و به مامانم گفتم که بریم آزمایش و اونم خیلی خوشحال شدرفتیم آزمایشگاهی که توی ابوریحان بود و با خونه مامانینا 10 دقیقه بیشتر راه نبود هوا خیلی گرم بود اما من همش به این فکر میکردم که واقعا دارم مامان میشم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟جواب ازمایشو دادن .....
خدایا باورم نمیشد مثبت بود خیلی خوشحال بودم از اینکه خدا بدون دردسر بدون دارو و بالاخره بدون هیچ مشقتی به من و علیرضا نی نی داده.به علیرضا زنگ زدم و گفتم عزیزم پدر شدنت مبارک و اونم کلی خوشحال شدچنان که به خانوادش همون لحظه خبر داده بود اونا هم بهم زنگ زدن و تبریک گفتن.
خداجونم شکرت.