تولد مامان مهنازت
92.9.21
امروز صبح که بیدار شدم حس غریبی داشتم و با اینکه روز تولدم بود هیچ احساس خوبی نداشتم انگار دلم میخواست به خاطر به دنیا اومدنم گریه کنم تا خوشحالی........
بیرون داشت برف می بارید برف سنگین و تندی می اومد منم با یکی از دوستای قدیمی ام قرار داشتم تا امروز رو پیش هم باشیم با اینکه بیرون رفتن تو این هوا خیلی مشکل بود اما دلم میخواست از خونه بزنم بیرون انگار هوای خونه خفه ام میکرد با لاخره رفتم و با دوستم که سالها اینطوری تو جشن تولدم کنار هم نبودیم کلی خوش گذشت و از همه چی صحبت کردیم و ظهر برگشتم خونه و تو رو دیدم که جلوی پشتی آناجون نشتستی داری به زور سیب می خوری با اون 2 تا دندونت پدر سیب رو دراورده بودی بغلت کردم و کلی بوسیدمت و پیش خودم گفتم خدایا من لحظه ای بدون آیشینم نمی تونم زندگی کنم....عاشقانه دوستت دارم دخترم
من مادری هستم که خیلی حرفها تو دلم دارم و دختری ناز دارم که دلم میخواد بزرگ شه دست های خسته امو بگیره و بهم امید زندگی بده بهم بگه مادرم صبر داشته باش خدا بزرگه ...همون خدایی که این تقدیر رو برامون رقم زده حتما حکمتی توش بوده.....
دختر ملوسم تویی که از جنس خودمی تویی که روزی عاشق میشوی و تویی که روزی مادر میشوی باید صبر داشته باشی و در همه حال به خدا توکل کن و از خدا طلب یاری کن مطمئن باش خدا در همه حال کنارت خواهد بود چون من تو را به او و مهربانی هایش میسپارم به او و رحمت بی دریغش....
تا سحر ای شمع بر بالین من
امشب از بهرخدا بیدار باش
سایه غم ناگهان بردل نشست
رحم کن امشب مرا غمخوار باش
کام امیدم بخون آغشته شد
تیرهای غم چنان بر دل نشست
.
کاندر این دریای مست زندگی
کشتی امید من بر گل نشست
آه! ای یاران به فریادم رسید
ورنه امشب مرگ بفریادم رسد
ترسم آن شیرینتر از جانم ز راه
ورنه امشب مرگ بفریادم رسد
گریه و فریاد بس کن شمع من
بر دل ریشم، نمک دیگر مپاش
قصّه ی بی تابی دل پیش من
بیش ازین دیگر مگو خاموش باش
جز توام ای مونس شبهای تار
در جهان دیگر مرا یاری نماند
زآن همه یاران بجز دیدار مرگ
با کسی، امید دیداری نماند
همدم من ، مونس من، شمع من
جز تواَم دراین جهان غمخوار کو؟
واندرین صحرای وحشت زای مرگ
وای بر من، وای بر من، یار کو؟