جشن دندونی دخترم
من از همه خاطرات قشنگی که روز به روز با بزرگتر شدنت توی زندگیم اتفاق می افته چیزی جز نوشتن توی وبلاگت نداشتم اما این بار با بابایی تصمیم گرفتیم روز جمعه 15 آذر ماه 92 جشن کوچولویی به پا کنیم و چند نفر رو دعوت کنیم تا شیرینی این روزو با کسایی که دوسشون داریم تقسیم کنیم خیلی روز قشنگی بود برا من خیلی خوش گذشت چون دوستام هم بودن و خاطره ها برام زنده شد .تو هم شادی میکردی و با دیدن بچه های کوچولو دست و پاهاتو تند تند تکون میدادی و یه چیزیایی میگفتی مثل :اووووو اغووووووووو بوووو و......که دل منو میلرزوندی الهی فدات بشم دخترم....بعدشم اخرای جشن خسته شدی و همش غر میزدی دلت میخواست دیگه سر و صدا نباشه و استراحت کنی ....راستش منم خسته بودم بدجوری هم خسته بودم اخه دیشبشو نخوابیده بودم با عمه زهرای بیچاره که مهمون اومده بود داشتیم خونه رو راس و ریس میکردیم و تزیینات خونه رو انجام میدادیم آناجون هم نخوابیده بود و شبش سالاد اولویه و آش دندونی رو آماده میکرد دستش درد نکنه خیلی خوشمزه شده بود همه چی تو جشن عالی شده بود هم با سلیقه و هم خوشمزه.
تو این جشن خاله مینا و عمه زهرا و آناجون خیلی کمکم کردن و اگه اونا نبودن واقعا نمیتونستم کارارو تنهایی انجام بدم دست همگی درد نکنه.
من و بابایی برات یه کادو خریدیم یه لباس ناز و خوشگل که اگه یه کم دیگه بزرگ شی می پوشی و اون موقع مامانی قورتت میده.
اینجا میخوام از بابایی هم تشکر کنم که این جشن خوشگلو برامون به پا کرد و خیلی خیلی زحمت کشید و هیچ کم و کسری نذاشت دستش درد نکنه.....
راستش عزیزم الان که دوربینو نگاه کردم دیدم هیچ عکسی از تزیینات جشنت و .....نیست همشون تو فیلم هستن اونقدر درگیر مهمونا شدم که نتونستم حسابی عکس بگیرم خیلی حیف شد ......فقط این چندتا عکس بود که میزارم فدات بشم مامانی....
آش دندونی دخترم
تو این ظرفای یکبار ریخته بودیم و چون خوردنی زیاد بود(سالاد الویه ،میوه ،کیک و ..) گفتیم مهمونا اینو موقع رفتن ببرن خونه نوش جان کنن
یادبود دندونی دخترم که خودم درست کردم
اینم از کیک دندونی
اینم از کادوهایی که دوستان زحمت کشیدن دستشون درد نکنه
این تاب رو خاله مینا برات خریده خیلی خوشت اومده دست گلش درد نکنه
داشتم خاطرات جشن دندونی رو مینوشتم که از بابایی خواهش کردم پوشکتو نگاه کنه که اگه کثیف کردی بیام عوض کنم که یهویی بابایی با تعجب صدام زد اومدم دیدم انقدر زیاد دستشویی کردی که لباساتو کثیف کردی دیگه دیدیم کار از شستن گذشته باید حمومت کنیم با بابایی بردیمت حموم...تو حموم داشتی با عروسکات بازی میکردی زود حمومت کردیم اومدیم بیرون شیر خوردی و کمی بازیگوشی کردی و لالا کردی الان کنار من خوابیدی و من دارم وبلاگتو مینویسم
بعد حموم سرحال شدی داری شیطونی میکنی
و بالاخره لالا کردی خوشگلم......
خوب و راحت بخواب فرشته کوچولوی مامانی....